درباره وبلاگ منوی اصلی آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 176236
|
سبکسری های قلم...
شاید اندکی تامل....
جمعه 91 اردیبهشت 29 :: 4:26 عصر :: نویسنده : الهه
و باز باران.... می بارد...جر،جر،جر.... و باز باران می بارد و مرا با تمام وجود به یادت می اندازد.... باران می بارد و نم نمش وجودم را پر می کند از..... باران را دوست دارم چون باران است... باران را دوست دارم چون زیباست و تو زیبایی.... باران را دوست دارم چون حسش میکنم مثله وقتی که تو را احساس می کنم با تمام وجود.... با ران که می بارد تو می آیی.... باران که می آید تو می آیی درست همین جا.... باران که می آید تو می آیی درست همین جا پشت پنجره اتاقم.... باران که می آید همه خوشحالند به میمنت خوشحال تو.... باران که می آید حتی هاجر نیز خوشحال است.... آوای باران طنین صدایت را در گوشهایم تداعی میکند و ترنمش در طنین وجودم نامت را زمزمه.... سرورش آن قـــــــــــــدر مدهوشم می کند که پروازم می دهد تا آسمان... باران که می بارد سروش های آسمانی دسته دسته هدیه می آورند برایم نامت را.... و باران که نیست جای تو خالیست.... جایت خالیست ... همین جا درست کنار پنجره اتاقم.... باز باران... و من دیگر آن کودک 10ساله نیستم که با باران چون آهو بدوم و از سر جو بپرم... اما.... اما باران برایم صد برابر از آن کودک شیرین تر است.... و باز باران می بارد و خیس می شوم.... من اما این بار از خیس شدن هراسان نیستم.... آخر باران که می بارد تو می آیی... تکرار هر چیزی برایم ملال آور است... اما با تکرار باران هر بار مشتاق تر از قبل در حسرت خیس شدن می مانم..... ای بهتر از جان..... تو بارانی.... موضوع مطلب : |
||